جدول جو
جدول جو

معنی قاضی قزوینی - جستجوی لغت در جدول جو

قاضی قزوینی(یِ قَزْ)
وی از مردم قزوین و قاضی آن شهر بود. این بیت او راست:
حسن تو ز خط رتبۀ اعجاز گرفته
انجام تو کیفیت آغاز گرفته.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یِ قَزْ)
سید راضی قزوینی. فرزند سید صالح بن مهدی بن رضا حسینی قزوینی نجفی. که با پدرش ساکن بغداد بود و خود پیش از پدر پیرش بسال 1287 هجری قمری در مسافرت تبریز در آن شهر درگذشت. او از شعرای مشهور عصر خود بود. برخی از اشعار او در ’المجموع الرائق’ تألیف محمد صادق آل بحرالعلوم دیده شد. آثار او در مجموعه ها پراکنده بود، شیخ محمد بن شیخ طاهر سماوی دانشمند معاصر آن را گرد آورده و در دوبخش (تخمیسات - قصاید) تدوین کرده و دیباچۀ مفصلی بر آن نگاشته است. (از الذریعه ج 9 قسم دوم ص 348)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شاعری از مردم قزوین و منشاء و موطن وی شهر کاشان است. بیت ذیل ازگفته های اوست:
ما با تو خورده ایم می و بی تو کی خوریم
خون جگر خوریم اگر بی تو می خوریم
لغت نامه دهخدا
(یِ قَزْ)
ملا غازی قزوینی، پدرملاخلیل قزوینی و ملا محمد باقر قزوینی که هر دو از مؤلفین بزرگ قرن یازدهم و مترجمین کتب بسیار بزبان فارسی هستند. رجوع به خلیل قزوینی و محمد صالح قزوینی در این لغتنامه و به نجوم السماء ص 101 و 106 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قَزْ)
قاضی عثمان... مداح خواجه فخرالدین مستوفی عم زادۀ حمدالله مستوفی بوده وکتابی موسوم به رضی نامه بالغ بر پنج هزار بیت در هجو پسر عموی خود قاضی رضی الدین داشته است. از اوست:
صبحدمی که از گلت برفکنی کلاله را
چشم و رخت خجل کند نرگس مست و لاله را
گر ز خیال چهره ات عکس فتد به جام می
مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
حور ندیده ای ببین صورت خود در آینه
خرمن مشک بایدت بازگشا کلاله را
حور ز خوان وصل تو چاشنیی اگر چشد
تحفه به قدسیان برد از لب تو نواله را...
هست ’نظام’ آن تو، بندۀ توبه جان تو
قاضی عاشقان تو کرد سجل قباله را.
(از تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 741-742)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رضی قزوینی. آقا رضی قزوینی از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. مردی وارسته و آراسته بود و سخن نغزش دلخستگان را آرامش می بخشید. از همه علوم بهره داشت و شاگردانی زیاد از خدمتش کسب فیض می کردند. اشعار زیر از اوست:
ز نعمت حق نعمت عمده دان نه خوان رنگین را
نمک بشناس گر نشناسی از هم تلخ و شیرین را.
گوشه گیری است که سرمایۀ جمعیتهاست
یک تن از غیر چو عزلت بگزیند تنهاست.
عهد او چون جناق بستن بود
مطلب از بستنش شکستن بود.
ریزش احسان دونان آب کشت کس مباد
مدح احسان لئیمان سرنوشت کس مباد.
سبکروتر بود چون عمر غفلت هست سنگین تر
شب کوتاه سازد خواب را در دیده شیرین تر.
اکسیر عمر ناقص ما شد غم و ملال
کرد از برای ما نفسی را هزار سال.
(از تذکرۀ نصرآبادی صص 172-173).
رجوع به فرهنگ سخنوران و سفینۀ خوشگو حرف ’ر’ شود
لغت نامه دهخدا